می گویند شیشه احساس ندارد ،اما دارد.
زمانی گه شیشه ی اتاقم عرق کرده بود،اسم دو فرشته ای را از پیشم زود پر کشیدن را نوشتم ،
از درد گریست من هم شروع به گریستن کردم. چه سخت بود آن لحظه.
سخت است ،خیلی وقتی می بینی که همه پدر بزرگ و مادر بزرگ دارن.
ولی من.........
سخت است جمعه ها به جای آنکه بروی خانه یشان بروی سر مزارشان.........
خیلی..........
دلم برایشان تنگ است زیاد ................
تنها آرزویی که تا آخر مرگ دارم این است آن ها راببینم و مادرم از ته دل بخندد.
ای کاش می شد..............................